1 زیبا صنما این همه زیبا نتوان بود رعنا پسرا این همه رعنا نتوان بود
2 در حسن زنی نوبت یکتائی و وحدت آخر نه خدائی تو و یکتا نتوان بود
3 گر خود ملکی از چه مجاور بزمینی گر حوری و غلمان که بدنیا نتوان بود
4 ترکان همه خونریزو ندارند محابا لیکن چو تو بی خوف و محابا نتوان بود
5 از نخل تو تا چند نچیدن رطب وصل عمری بتماشا و تمنا نتوان بود
6 بر کوه نهی بار غم عشق بنالد بالله که چون کوه توانا نتوان بود
7 چون دیگ زند جوش اگر دل عجبی نیست آسوده بر این آتش سودا نتوان بود
8 گر سرو سهی بالا ور ماه تمام است هرگز که باین چهره و بالا نتوان بود
9 دارند بتان ناخن مخضوب زحنا با پنجه سیمین مهنا نتوان بود
10 گیرم که شوی رستم دستان بشجاعت مانند علی والی و والا نتوان بود
11 آشفته شکر ریز شدی زآن لب شیرین گویا چو تو ای مرغ شکر خا نتوان بود