1 شود فردا که منشیان تقدیر نویسند جرم عصیانم به قطمیر
2 در آن محضر ندارد عذر فایز به جز امید عفو و رحم تقصیر
1 برفت آن یار و از ما مهر برداشت خیالش هم مرا آسوده نگذاشت
2 به فایز آنچه کرده آن جفا جو نه باور کرد دل نه عقل پنداشت
1 مرا خلد برین دی بودیم جا کنونم دوزخ است امروز ماوا
2 نمانده دی نماند فایز امروز خدا داند چه باشد حال فردا
1 مرا تا دل به تن تسلیم کردند همی مهر بتان تعلیم کردند
2 دل فایز بتان بردند یغما ببردند و به هم تقسیم کردند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به