1 بگاه فقر توانگر نما-ز همت باش که گر چه هیچ نداری بزرگ دارندت
2 نه آنکه با همه هستی شوی خسیس مزاج شوی اگر تو چو قارون گدا شمارندت
1 واجب بود از راه نیاز اهل زمن را در خواستن از حق بدعا شیخ حسن را
2 آنسایه یزدان که چو خورشید بیاراست رایش بصفا روی زمین را و زمن را
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز