-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بشست از دیده شرم و از حیا روی فغان از دست آن بی شرم دلخوی
2 چه مایه رنج دیدم از جفایش کشیدم بس بلا از فعل بدگوی
3 چه خون از دست جورش در جگر رفت چه اشک از دیده ها در رفت در جوی
4 به میدان جفا دیدی که خوردیم بسی چوگان غم زان دست و بازوی
5 درآمد عقل سرگردانم از پای به سر گردیدم اندر خاک چون گوی
6 نیامد هیچ وقت اندر دماغم ز باغ مهربانیش یکی بوی
7 هزارت آفرین بر جان و تن باد که آزارم نجستی یک سر موی
8 تو بیداد آنچه بتوانست کردی نگفتی چون کنم من روی در روی