1 عاشق باشد ز شور خود مست و خراب عاقل ز پی نصیحتش در تب و تاب
2 از گرمی عقل، عشق افسرده نشد دریا نشود ز تاب خورشید سراب
3
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا