1 باادب باش ای برادر خاصه با دیوانگان خود مگوکاورا نباشد بهره از فرزانگی
2 ای بسا دانای کامل کز پی روپوش خلق روز و شب بر خویش بندد حالت دیوانگی
1 به گوش از هاتف غیبم سحرگه این ندا آمد کهوقت عشرت جانبخش و جشن جانفزا آمد
2 به سالاری سپهسالار دارای تهمتن تن گو سهراب دل شهزاده ارغون میرزا آمد
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است