باخبر باش که از حال خبرداری هست از سعیدا غزل 151

باخبر باش که از حال خبرداری هست

1 باخبر باش که از حال خبرداری هست خواب منع است در آن خانه که بیداری هست

2 سخن دوست به بیگانه نباید گفتن می ننوشیم در آن بزم که هشیاری هست

3 گرچه گل ناز به همراهی بلبل دارد لاله را همچو منی سوخته دل یاری هست

4 عهد کردم به کسی [خواجگیی] نفروشم در جهان تا به غلامیم خریداری هست

5 یک به یک تیر قضا می رسد و می افتد غایب از دیدهٔ ما و تو کمانداری هست

6 نیستی بُله سعیدا ز دو عالم بگذر دل به جنت چه دهی وعدهٔ دیداری هست

عکس نوشته
کامنت
comment