-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی صفت گر شود این جان علایق آثار سایهٔ سر نکنم جز الف قامت یار
2 هر نفس دل به تو راه دگری می یابد چارهٔ کوی تو بیرون بود از حد شمار
3 بحر را کشتی ما موج صفت می گردد که رود تا به میان گاه بیاید به کنار
4 دم فروبند و به من راه سخن را واکن که کشد از نفس آیینهٔ طبعم آزار
5 گه خدا دانم و گاهی به خدا نادانم گاه تسبیح به کف دارم و گاهی زنار
6 ترک جانان نکنی ترک جهان نتوانی هر که از سر گذرد می گذرد از دستار
7 غافلان را نتوان کرد سعیدا آگاه هر که را خواب عدم برد نگردد بیدار