بزم ارباب ریا را ساغری از جویای تبریزی غزل 208

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

بزم ارباب ریا را ساغری در کار نیست

1 بزم ارباب ریا را ساغری در کار نیست زاهدان خشک را چشم تری در کار نیست

2 از گرانجانی است گر زاهد نشد محتاج می تیغهٔ کهسار را روشنگری در کار نیست

3 هست چون بحر توکل سیرگه درویش را کشتی اش را بادبان و لنگری در کار نیست

4 بر سرم منت منه گو سایهٔ بال هما!‏ عاشق بی پا و سر را افسری در کار نیست

5 خال او در دلبری مستغنی از حسن خط است در شکست قلب عاشق لشکری در کار نیست

6 از سبکروحی توان رستن ز ننگ احتیاج در پریدن رنگ را بال و پری در کار نیست

7 غنچه ای هم زین چمن جویا نچیند همتم نیستم بلبل مرا مشت زری در کار نیست

عکس نوشته
کامنت
comment