1 بی لخت جگر چو لاله در راغ مباش بی آتش دل چو غنچه در باغ مباش
2 تا نقش قدم بسوز اگر سرگرمی در عشق، کم از فتیله داغ مباش
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا