- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بار از ستیزه کینه باران بجد گرفت آزار ریش په نگاران بجد گرفت
2 دیدند عاشقانش و آغاز گریه کرد گفتم درا به خانه که باران بجد گرفت
3 دل با خیال آنکه سپاهان مبارکند سودای زلف و خال نگاران بجد گرفت
4 افتاده را چو چاره نباشد ز دستگیر بیچاره زلف یم عذاران بجد گرفت
5 کردند خاص و عام همه نسبتش به هزل زاهد که طمعن باده گساران بجد گرفت
6 پیر مرید گیر چو لولی مفت فتاد سوی کسان چو آپنه داران بجد گرفت
7 بی روی پار چشم نرت گریه را کمال این بار چو ابر بهاران بجد گرفت