- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیخودان بانگ اناالحق که درین دار زدند آتشی بود که در خرمن پندار زدند
2 عاشقان را نرسد غیرگل داغ، چو شمع آتشین لاله درین بزم به دستار زدند
3 حال جان سوختگان، سوخته جانان دانند رهروان، زابله آبی به خس و خار زدند
4 عید دیدار مبارک به جگر سوختگان که عجب نقشی از آن روی عرق بار زدند
5 شد چو پیراهن فانوس فروزان به نظر آستینی که به مژگان شرر بار زدند
6 خال مشکین تو را زد چو رقم کلک قضا داغ حسرت به دل نافهٔ تاتار زدند
7 داغ دل خوش، که صفیری به خراش جگرم دوش در حلقهٔ مرغان گرفتار زدند
8 خوش بهشتی ست غم عشق که مرغان اسیر در قفس قهقهٔ کبک به کهسار زدند
9 از طرب چون نخروشد رگ جان تو حزین ؟ کز دم تیغ ستم زخمه برین تار زدند