بناله صبحدمم بلبل خوش از مشتاق اصفهانی غزل 86

مشتاق اصفهانی

آثار مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت

1 بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت که از جفای گل آن میکشم که نتوان گفت

2 بگوش جان دلم این نکته دوش پنهان گفت غمیست عشق که نتوان نهفت و نتوان گفت

3 جگر خراش از آن شد صفیر مرغ اسیر که هرچه گفت ز محرومی گلستان گفت

4 حدیث پیک صبا کرد بازم آشفته که گفت قصه زلف تو و پریشان گفت

5 کسیکه سر زد از او راز عشق فرقی نیست گر آشکار نگفت این حدث و پنهان گفت

6 ز دوری چمن آن بلبلم که تا جان داد بناله قصه دور و دراز هجران گفت

7 مزن ز حوصله گو لاف خستگی در عشق که درد خود بطبیب از برای درمان گفت

8 نکرده خدمت استاد کس نشد استاد نخستم این سخن استاد در دبستان گفت

9 چنان برت بخروشم که عندلیب بگل بناله درد دل خویش با صد افغان گفت

10 نظر بهمت مشتاق کن که در همه عمر نگفت جز سخن عشق و هرچه گفت آن گفت

عکس نوشته
کامنت
comment