- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بامید چه جان از تن برآید ناتوانی را که گاه مرگ بر بالین نه بیند مهربانی را
2 بکس گر روی حرفی هست یار نکته دانی را بود آسان بیان کردن بحرفی داستانی را
3 زبان بیزبانیها اگر نه ترجمان باشد که خواهد کرد یارب عرض حال بیزبانی را
4 ننالم هرگز از جورش برای امتحان آری چو او سنگین دلی میخواست چون من سخت جانی را
5 چه دشوار است کندن زان چمن دل بلبلی کورا به صدخون جگر بر گلبنی بست آشیانی را
6 دگر طاقت ندارم باشد آخر جور را حدی سرت گردم کسی آزرده چند آزرده جانی را
7 بود وقت اینکه مشتاق از جفایت جان دهد تا کی توانایی بود تا چند آخر ناتوانی را