1 حسام کچل را یکی پیر راه کلاهی به بخشید و گفت آه آه
2 فتاد از سر سیز ما این کلاه بجایی که هرگز نروید براه
1 گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست
2 عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست
1 در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا
2 تا چرا پیراهن اول آن تن نازک بسود می کند از غیرت آن در برش گرمی قبا
1 چو زلف تو بود از تکبر دوتا به بادی بیفتاد مسکین ز پا
2 گشودن ز زلفت گره مشکل است درین شیوه مو می شکافد صبا