1 اندیشه بکردم از سپاهان دوزخ به سه چار چیز خوشتر
2 انواع عذابهای دوزخ هست آن و چهار چیز دیگر
3 تیمار عیال و خرج بسیار اندیشة دزد و بیم کافر
4 با این غم و رنج بی نهایت دارم وطنی بدوزخ اندر
5 سرمای چنین به زرّ خشکم می بفروشد هیزم تر
1 کی بود؟کی بود؟ که در آیم ز درت همچو زلف تو در افتم ببرت
2 تا که از بوسه بتاراج دهم شکر ننگت و تنگ شکرت
1 زلف تو کان همه سرها دارد گوییا هیچ سرما دارد
2 گرد روی تو چرا حلقه کند گر نه با ما سر سودا دارد؟
1 شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد
2 اندر تو کی رسم؟ که نسیم سحرگهی در گرد آن کلالۀ پر خم نمی رسد