بهار قطعهٔ فرخ شنید از ملک‌الشعرا بهار قطعه 560

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

بهار قطعهٔ فرخ شنید و خرم گشت

1 بهار قطعهٔ فرخ شنید و خرم گشت چو کشت خشک ز ترشیح ابر نیسانی

2 و یا چو عاشق نومید گشته از دیدار که یار سر زده ییش آیدش به مهمانی

3 فسرده بودم و از عمر خویشتن بیزار که کرد شعر توام روح تازه ارزانی

4 سخن ز حبس چه گویم که زندگی حبس است به کشوری که ذلیلند عالی و دانی

5 درون حبس بسی خوب‌تر گذشت به من ز اختلاط فرومایگان تهرانی

6 همه دوروی و سخن‌چین و دزد و بی‌ایمان عبید اجنبی و خصم جان ایرانی

7 نه هوش فطری و نی رسم و راه مکتبی نه حس ملی و نی شیوهٔ مسلمانی

8 چو کبک کرده سر خود به زیر برف نهان مگر نبیندشان کس ز فرط نادانی

9 به‌راستی که وزیر و وکیل جمله خرند خران بارکش پشت ریش پالانی

10 به حیرتم که چرا در بسیط ری دانا پیاده می‌رود و خر بدین فراوانی

11 همه ز قدرت شه سوء استفاده کنند به فاش ساختن کینه‌های پنهانی

12 به زور بازوی شه مغز عاجزان کوبند زهی فقیرکشی و ضعیف‌رنجانی

13 همیشه در پی آزار اهل مملکت‌اند گمان برند که این است مملکت‌رانی

14 ز کارهای سیاسی جدا شدم امسال که بود یکسره طنازی و تن‌آسانی

15 به کار علم و معارف به‌جد شدم مشغول که هست معرفت و علم قوت انسانی

16 مرا ز مشغلهٔ درس و بحث هیچ نبود خبر ز قصهٔ شیرازی و صفاهانی

17 پی خوش‌آمد شه ناگهم درافکندند به محبسی که بود جای سارق و جانی

18 «‌به حسب حال خود این بیت کرده‌ام تضمین ز قول رودکی آن شاعر خراسانی

19 «‌به حسن صوت چو بلبل مقید قفسم به جرم حسن چو یوسف اسیر و زندانی‌»

20 هر آن بدی که رسد از زمانه خرسندم به شکر آن که ندارم عذاب وجدانی

21 ز حال بنده غرض فرخا مشو نگران که راستکار بود رستگار خود دانی

عکس نوشته
کامنت
comment