- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهار قطعهٔ فرخ شنید و خرم گشت چو کشت خشک ز ترشیح ابر نیسانی
2 و یا چو عاشق نومید گشته از دیدار که یار سر زده ییش آیدش به مهمانی
3 فسرده بودم و از عمر خویشتن بیزار که کرد شعر توام روح تازه ارزانی
4 سخن ز حبس چه گویم که زندگی حبس است به کشوری که ذلیلند عالی و دانی
5 درون حبس بسی خوبتر گذشت به من ز اختلاط فرومایگان تهرانی
6 همه دوروی و سخنچین و دزد و بیایمان عبید اجنبی و خصم جان ایرانی
7 نه هوش فطری و نی رسم و راه مکتبی نه حس ملی و نی شیوهٔ مسلمانی
8 چو کبک کرده سر خود به زیر برف نهان مگر نبیندشان کس ز فرط نادانی
9 بهراستی که وزیر و وکیل جمله خرند خران بارکش پشت ریش پالانی
10 به حیرتم که چرا در بسیط ری دانا پیاده میرود و خر بدین فراوانی
11 همه ز قدرت شه سوء استفاده کنند به فاش ساختن کینههای پنهانی
12 به زور بازوی شه مغز عاجزان کوبند زهی فقیرکشی و ضعیفرنجانی
13 همیشه در پی آزار اهل مملکتاند گمان برند که این است مملکترانی
14 ز کارهای سیاسی جدا شدم امسال که بود یکسره طنازی و تنآسانی
15 به کار علم و معارف بهجد شدم مشغول که هست معرفت و علم قوت انسانی
16 مرا ز مشغلهٔ درس و بحث هیچ نبود خبر ز قصهٔ شیرازی و صفاهانی
17 پی خوشآمد شه ناگهم درافکندند به محبسی که بود جای سارق و جانی
18 «به حسب حال خود این بیت کردهام تضمین ز قول رودکی آن شاعر خراسانی
19 «به حسن صوت چو بلبل مقید قفسم به جرم حسن چو یوسف اسیر و زندانی»
20 هر آن بدی که رسد از زمانه خرسندم به شکر آن که ندارم عذاب وجدانی
21 ز حال بنده غرض فرخا مشو نگران که راستکار بود رستگار خود دانی