1 بهار حسن یا بستان عشق است سر کوی تو یا رشک گلستان
2 تف آه است یا باد سموم است سرشک ماست یا باران نیسان
3 بهوش خود نیم معذور دارم که آیم بر سر کویت چو مستان
4 بهشتی چند باشد دوزخ از تو رضی برخیز و عالم کن گلستان
1 عاشق به گدائی نه شهی میخواهد نه لاغری و نه فربهی میخواهد
2 عاشق بمثل اگر چه روح القدس است خود را از ننگ خود تهی میخواهد،
1 آنچنان داده عشق جوش مرا که ز سر رفته عقل و هوش مرا
2 عقل کلی شده فراموشم بسکه مالیده عشق گوش مرا
1 هر دل که رهین تن بود او دل نیست در عالم دل خبر ز آب و گل نیست
2 راهی نبود که او بمنزل نرسد جز راه محبت، که در او منزل نیست