باده نوشی و غزلخوانی دیوانه بجاست از سعیدا غزل 71

باده نوشی و غزلخوانی دیوانه بجاست

1 باده نوشی و غزلخوانی دیوانه بجاست خنده گر نیست بجا گریهٔ مستانه بجاست

2 آدمی را به جهان کلبهٔ تن معمور است تا ستون نفس و آه در این خانه بجاست

3 آسمان در حرکت از اثر یک جام است دور برپاست اگر شیشه و پیمانه بجاست

4 بسته در هر خم مویش دل و جانی است به زور هر شکنجی که بر آن زلف دهد شانه بجاست

5 شاهباز از پرش افتاد و نشیمن شد خاک جغد پر ریخته را گوشهٔ ویرانه بجاست

6 یار آن است که با غیر نگیرد آرام تکیهٔ شمع به بال و پر پروانه بجاست

7 شیشهٔ توبه ز یک قطرهٔ می آب شود عهد ها می شکند تا می و میخانه بجاست

8 سنبلت گشت سمن، سیر گل از یاد نرفت عقلت آمد به سر و غفلت طفلانه بجاست

9 همه اعضای سعیدا هدف این معنی است سنگ طفلان نه همین بر سر دیوانه بجاست

عکس نوشته
کامنت
comment