1 بد نیز مباش اگر نه خود به گردی چون نگذازی تن از چه فربه گردی؟
2 گیرم که گدای شهر نشمارندت باری مکن آنچه خواجه ده گردی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 از چشمهسار چشمم از بس که نم برآید ترسم که رفته رفته طوفان غم برآید
2 از اتحاد چشمم با پای، در ره عشق مالم چو دیده بر خاک، نقش قدم برآید
1 کعبه عشق است کانجا هیچ محمل ره نیافت کس به جز عاشق در آن وادی و منزل ره نیافت
2 آفتاب آمد که بیند عارضش بیاختیار از هجوم غمزه، از روزن به محفل ره نیافت
1 خوشدل کند خیال تو هجرانکشیده را آتش گل است دیده گلشنندیده را
2 تا آب دیده خون نشود بر زمین مریز در شیشه واگذار می نارسیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **