عزیزی گفت از عرش از عطار نیشابوری اسرارنامه 13

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عزیزی گفت از عرش دلفروز

1 عزیزی گفت از عرش دلفروز خطاب آید بخاک تیر هر روز

2 که آخر از خدا آنجا خبر نیست خبر ده زانکه نتوان بی خبر زیست

3 همه حیران و سرگردان بماندیم درین وادی بی پایان بماندیم

4 که می‌داند که حال رفتگان چیست بخاک اندر خیال خفتگان چیست

5 همه رفتند پر سودا دماغی فرو مردند چون روشن چراغی

6 همه چون حلقه بر درماندگانیم همه در کار خود درماندگانیم

7 زهی دردی که درمانی ندارد زهی راهی که پایانی ندارد

8 بیک ره هیچ کس را هیچ ره نیست که جز در پایه بودن دست گه نیست

9 که داند تا چه شربتهای پر زهر بکام ما فرود آمد ازین قهر

عکس نوشته
کامنت
comment