- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ایا صدری که بی عون سخایت ز زانو بر نمی دارد هنر سر
2 قضا با اسمان صد بار گفتست که از فرمان او بیرون مبر سر
3 کمان چرخ را بازوی حکمت چو چنبر آورد در یکدگر سر
4 ز انعام تو دارد خون در رگ هر آنکس را که باشد مغز درسر
5 بدان جبّه که پارم داده بودی مرا بفراشتی از ماه و خورسر
6 همی گردد مرا در سرکه امسال ستانم جبّه و دستار بر سر