1 دور از تو بر روی بتان چون چشم پرخون افکنم چشمی که بردارم ز تو بر دیگران چون افکنم
2 گردم زنم بر کوه و دشت از آب چشم و خون دل گریان کنم فرهاد را آتش به مجنون افکنم
3 از سوز دل در آتشم ای سینه پیدا کن رهی کین آتش سوزنده را از خامه بیرون افکنم
4 از احسن محتشم گوش فلک گردد گران جائی که من طرح سخن از طبع موزون افکنم
دیدگاهها **