آوخ آوخ که جگرگوشه از حکیم نزاری قهستانی غزل 345

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

آوخ آوخ که جگرگوشه دگر بار برفت

1 آوخ آوخ که جگرگوشه دگر بار برفت دل به جان آمد از آن روز که دلدار برفت

2 یا رب این بار چنان رفت که باز آید باز یا دلش سیر شد از ما و به یک بار برفت

3 یا رب از کوفتگی های ره آسایش یافت وز تن نازک خود پرورش آزار برفت

4 نفسی با که زنم وه که فروبست دمم غم دل با که خورم آه که غمخوار برفت

5 عکس رویش به خیال از دل من غایب نیست خواب سهل است که از دیده بیدار برفت

6 صبر بیچاره بسی دیده ی لک بازنهاد آخرالامر چو درماند به ناچار برفت

7 عمر درباختم افسوس که ایام گذشت بودنی بود چه تدبیر کنم کار برفت

8 رخت بربند نزاری که سر آمد مدت بخت برگشت و دل از دست شد و یار برفت

عکس نوشته
کامنت
comment