1 فصل خزان رویم به سیر کنار آب فواره گلبنی است که دارد بهار آب
2 عزلت گزین و منزلت خویش را ببین در گل زجوی بیشتر است اعتبار آب
3 ای من اسیر عالم رندی که باشدش معشوق مست و جام شراب و کنار آب
1 زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را ز هم گسیخته تار نفس کواکب را
2 همین که بیم فتادن نباشد اقبال است به چشم کم منگر پستی مراتب را
1 امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را گردیده دامن آتش خس پوش دیده را
2 بالد طراوت از گل رخسار او به خویش پر کرده سیر غبغبش آغوش دیده را
1 نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را بلرزد عضو عضو از قطره چون سیماب دریا را
2 رسد فیض دگر زاهل نظر کامل عیاران را فلک سان محشر کوکب کند مهتاب دریا را