ریزد خزان به خاک چو برگ و نوای گل از سعیدا غزل 448

ریزد خزان به خاک چو برگ و نوای گل

1 ریزد خزان به خاک چو برگ و نوای گل جز عندلیب نیست کسی آشنای گل

2 از گوشهٔ کلاه شکست آفتاب من رنگ پریده را به هوا از هوای گل

3 دور از تو چون شوم که نگردد دمی جدا هر جا که می رود سر بلبل ز پای گل

4 با ما جفا و جور جهان از اشارتی است کی خار می خلد به کفی بی رضای گل

5 نزدیک شد که بلبل مسکین ز خود رود باد صبا فتاده چرا از قفای گل

6 در باغ از توجه گل خار سبز شد باشد کمال سرو سهی از دعای گل

7 صبر و قناعت ای دل صد پاره یاد گیر رنگ است و بو برای لباس و غذای گل

8 هر چیز داد باز بهارش گرفت و رفت غیر از خزان که داده زری در بهای گل

9 می زد رقیب بر سر و می کند باغبان خوش ناله ها که کرد سعیدا برای گل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر