1 عطار به درد از جهان بیرون شد در خاک فتاد و با دلی پُر خون شد
2 زان پس که چنان بود چنین اکنون شد گویای جهان بدین خموشی چون شد
1 ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
2 سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را
1 در دلم افتاد آتش ساقیا ساقیا آخر کجائی هین بیا
2 هین بیا کز آرزوی روی تو بر سر آتش بماندم ساقیا
1 آنکه چندین نقش ازو برخاسته است یارب او در پرده چون آراسته است
2 چون ز پرده دم به دم می تافته است هر دو عالم دم به دم میکاسته است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند