1 در اینزمانه ندانم کسی ز اهل خرد نظر بدوزد و بهر طمع زبون نشود
2 مجردی چو الف در جهان کجا باشد که پیش میم طمع قامتش چو نون نشود
3 غلام همت آنم که خاطر عالیش مطیع همت انباء دهر دون نشود
4 چو خاک پای لئیمان شوی ز آتش حرص شود بباد همه آبروت و چون نشود
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی عقیق تو افشانده بر روان گوهر ز شرم روی تو آبیست ناروان گوهر
2 گهر فشانی لعلت چو آیدم در چشم فتد ز چشم من زار ناتوان گوهر
1 ای کرده روز را ز شب قیرگون نقاب یعنی فکنده سایه سنبل بر آفتاب
2 دانی عرق چگونه بود بر عذار او چون بر صحیفه گل تر قطره گلاب
1 پرهیز کن ز صحبت اصحاب لوم از آنک گردند از لئام کریمان اثر پذیر
2 همصحبت کریم شو ار بایدت کرم زیرا که طبع میشود از طبع خوی گیر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به