1 به هنگام وداع آن لاله رخسار ز نرگس ریخت بر گل ژاله بسیار
2 به گریه گفت فایز عهدت این بود شکستی عهد و پیمانت به یکبار؟
1 نه چشم است آن که چشمانش ندیده ست نه گوش است آن که صوتش ناشنیده ست
2 ز فایز پرس حسنش پای تا سر که شبها رنج بی خوابی کشیده ست
1 دل و شوق و خیال و مهر هر چار کشانندم همی تا منزل یار
2 تو را این چار فایز دشمنانند از این خصمان به مردی خود نگه دار
1 به زیر زلف مشکین عارض یار نمایان چون قمر اندر شب تار
2 چنان جلوه کند بر چشم، فایز که زاغی برگ گل دارد به منقار