- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دم درکش ای ناصح که من، دارم دل دیوانهای بگشا لب ای همدم بگو بهر خدا افسانهای
2 از شهر جانم سیر شد، کو دشت بیاندازهای از خانه تنگ آمد دلم کو گوشهٔ ویرانهای
3 حرفی نه اندر مدرسه جز لا تسلم یا که لم نشنیدم آنجا از کسی یک نالهٔ مستانهای
4 عمری شد از من مدرسه آباد و میخواهم کنون کفارهٔ آن در حرم طرح افکنم میخانهای
5 این آشنایان سر به سر گرم نفاقند ای پسر تنها نشین، باری اگر خواهی بجو بیگانهای
6 بگذار تا من رخت خود زاینجا به جایی افکنم کآنجا نه گل را بلبلی، نه شمع را پروانهای
7 دورت گرفته دوستان، چون دور شیعی ترکمان خیز ای «صفایی» سویشان یک حملهٔ مردانهای