در سر از وصلِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 1376

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

در سر از وصلِ تو هر طایفه را سودایی

1 در سر از وصلِ تو هر طایفه را سودایی در جهان از تو به هر گوشه دگر غوغایی

2 خلقی از شمعِ جمالِ تو چو پروانه بسوخت تو خود از حسن نداری به کسی پروایی

3 سالکان در طلبت بس که جهان گردیدند در جهان چون تو ندیدند جهان آرایی

4 کیست خورشید که در حسن تو داخل باشد لاف خوبی نزند با تو زمین پیمایی

5 هر که را پرتو مهرِ تو جگر گرم کند دلِ بی‌طاقتش آرام نگیرد جایی

6 عاجزم در صفتِ حسنِ تو و می‌دانم که نداری و نبوده‌ست ترا همتایی

7 زنده از بویِ تو گشتم که ز مبدایِ وجود قالبِ خاکی من یافت از او احیایی

8 باز چون درگذرم چون به سرم برگذری ناله برخیزد و فریاد ز هر اعضایی

9 غافل است آن که شکایت ز نزاری کرده‌ست ورنه عاقل نکند سرزنشِ شیدایی

10 من به طوفانِ ملامت متغیّر نشوم که به هر باد به هم بر نشود دریایی

عکس نوشته
کامنت
comment