-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در سر از وصلِ تو هر طایفه را سودایی در جهان از تو به هر گوشه دگر غوغایی
2 خلقی از شمعِ جمالِ تو چو پروانه بسوخت تو خود از حسن نداری به کسی پروایی
3 سالکان در طلبت بس که جهان گردیدند در جهان چون تو ندیدند جهان آرایی
4 کیست خورشید که در حسن تو داخل باشد لاف خوبی نزند با تو زمین پیمایی
5 هر که را پرتو مهرِ تو جگر گرم کند دلِ بیطاقتش آرام نگیرد جایی
6 عاجزم در صفتِ حسنِ تو و میدانم که نداری و نبودهست ترا همتایی
7 زنده از بویِ تو گشتم که ز مبدایِ وجود قالبِ خاکی من یافت از او احیایی
8 باز چون درگذرم چون به سرم برگذری ناله برخیزد و فریاد ز هر اعضایی
9 غافل است آن که شکایت ز نزاری کردهست ورنه عاقل نکند سرزنشِ شیدایی
10 من به طوفانِ ملامت متغیّر نشوم که به هر باد به هم بر نشود دریایی