در سر زنجیر زلف او من بی عقل از کمال خجندی غزل 845

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

در سر زنجیر زلف او من بی عقل و دین

1 در سر زنجیر زلف او من بی عقل و دین بار در پیچیدهام هذا جنون العاشقین

2 دی طبیب آمد به پرسش بر سر بالین من گفت بینم زحمت تو گفتمش زحمت مبین

3 پیش لب خال سیه را آن دو رخ گر جای داد سادگی باشد مگس را بر شکر کردن امین

4 چون روی ای نیر از آن ترکش روان منشین بخاک و به قد بار میمانی با بر جان نشین

5 لطف اندامت که پیراهن به دامن می نهفت ترسم از ساعد که ننهد در میان با آستین

6 آستین بوست چو کس را بر نمی آید ز دست دامن از ما خاکیان چون زلف باری در مچین

7 با نشان در پیش تیغم یا نشین پیش کمال من نخواهم عمر بی تو با چنان کن با چنین

عکس نوشته
کامنت
comment