آخر این درد دل من به دوایی از سلمان ساوجی غزل 147

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

آخر این درد دل من به دوایی برسد

1 آخر این درد دل من به دوایی برسد عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

2 آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا روزی از روزنه غیب صفایی برسد

3 بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد

4 بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟ که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد

5 پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد

6 عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم که به گلزار تو آسیب هوایی برسد

7 سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟

8 رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم که به روی من ازین دیده بلایی برسد

9 با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان! کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد

عکس نوشته
کامنت
comment