- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آخر ای پیر خرابات نه من مخمورم گر زنم حلقه بدر می طلبم معذورم
2 از چه در حلقه مستان تو را هم ندهند من که در سلسله دردکشان مشهورم
3 میکشانت همه کشتی بشط می راندند در سراب از چه من مست بگو مخمورم
4 نه مرا خرقه و سجاده نه سیم و زر و زور زاری آورده ام و نیست جز این مقدورم
5 کفر و اسلام زمن هردو گریزند زننگ چه غم از آن که از این هر دو توئی منظورم
6 دستی ای دست خدا بهر نجاتم زکرم زانکه در پنجه شاهین قضا مقهورم
7 راه در پرده جانان نبرم آشفته در حجاب تن و جان تا چو تو من مستورم
8 دهر گر گرد برانگیخته از هستی من چون تو معمار وجودی بخدا معمورم
9 غم غربت اگرم سخت سرا پا چون شمع چون که در بزم رضا سوخته ام مسرورم
10 شیخ غره زعمل شد زسپاه و زر و ملک من زخاک در کریاس علی مغرورم