آخر ای پیر خرابات نه از آشفتهٔ شیرازی غزل 699

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آخر ای پیر خرابات نه من مخمورم

1 آخر ای پیر خرابات نه من مخمورم گر زنم حلقه بدر می طلبم معذورم

2 از چه در حلقه مستان تو را هم ندهند من که در سلسله دردکشان مشهورم

3 میکشانت همه کشتی بشط می راندند در سراب از چه من مست بگو مخمورم

4 نه مرا خرقه و سجاده نه سیم و زر و زور زاری آورده ام و نیست جز این مقدورم

5 کفر و اسلام زمن هردو گریزند زننگ چه غم از آن که از این هر دو توئی منظورم

6 دستی ای دست خدا بهر نجاتم زکرم زانکه در پنجه شاهین قضا مقهورم

7 راه در پرده جانان نبرم آشفته در حجاب تن و جان تا چو تو من مستورم

8 دهر گر گرد برانگیخته از هستی من چون تو معمار وجودی بخدا معمورم

9 غم غربت اگرم سخت سرا پا چون شمع چون که در بزم رضا سوخته ام مسرورم

10 شیخ غره زعمل شد زسپاه و زر و ملک من زخاک در کریاس علی مغرورم

عکس نوشته
کامنت
comment