- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
هم در آن وقت کی شیخ بنشابور بود روزی بگورستان حیره میرفت چون بسر خاک مشایخ رسید جمعی را دید آنجا کی خمر میخوردند و چیزی میزدند. صوفیان در اضطراب آمدند، خواستند کی ایشان را احتساب کنند و برنجانند، شیخ مانع شد. چون نزدیک ایشان رسید گفت: خداوند چنانک درین جهان خوش دل میباشید، در آن جهان نیز خوش دلتان داراد. جماعت برخاستند و جمله در پای شیخ افتادند و خمرها را بریختند و توبه کردند و از یک نظر شیخ از نیک مردان شدند. ,