شبها که داغ فرقت آن ماه می کشم از جامی غزل 670

شبها که داغ فرقت آن ماه می کشم

1 شبها که داغ فرقت آن ماه می کشم تا روز ناله می کنم و آه می کشم

2 زان مه نمی کنم گله کین محنت و بلا از بخت تیره و دل گمراه می کشم

3 شبهای خویش را که ز زلفش سیاه شد از رویش انتظار سحرگاه می کشم

4 تا تاج شد به فرق سرم گرد دامنش دامن ز تخت و منزلت و جاه می کشم

5 جان می برم به تحفه گدایان دوست را نقد حقیر در نظر شاه می کشم

6 از عاشقی نصیب من این شد که روز و شب جور رقیب و طعنه بدخواه می کشم

7 جامی چو کاه شد تنم از ضعف و من هنوز کوه غمش به قوت این کاه می کشم

عکس نوشته
کامنت
comment