1 شبها که من از وصل تو بودم سرمست مسکین دلم از روز غم ایمن نشست
2 امروز ز هجران تو معلومم شد کز بعد چنان شبی چنین روزی هست
1 عافیت رخت از جهان برداشت مکرمت دیده زین مکان برداشت
2 آفتابی که خاک را زر کرد سایه زین تیره خاکدان برداشت
1 مرا که کار غم عشق یار خواهد بود بیا بگو که ازین به چه کار خواهد بود؟
2 نه من نه یار اگر در میان وصل و فراق مرا بجز غم او غمگسار خواهد بود
1 چه جرم است این بر آورده سر از دریای موج افگن؟ به کوه اندر دمان آتش به چرخ اندر کشان دامن
2 رخ گردون ز لون او به عنبر گشته آلوده دل هامون ز اشگ او به گوهر گشته آبستن