- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دم مرگم، ز غم هجر غمی بیش نباشد گر تو را بینم و از عمر دمی بیش نباشد
2 هرگز از حسرتم آگاه نگردی، مگر آن دم که ز پا افتی و منزل قدمی بیش نباشد
3 زده زیبا صنمان گرد دلم حلقه و غافل که درین بتکده جای صنمی بیش نباشد
4 آنکه عادت بستم داده مرا، کاش نداند که ز ترک ستم او را ستمی بیش نباشد
5 ترسم آید دمی از لطف طبیبم بسر آذر که مرا فرصت گفتار دمی بیش نباشد