1 در منزل دل غم تو میآید و بس در سکنهٔ جان غم تو میباید و بس
2 تا صبح جمال فتنهزای تو دمید گویی که ز شب غم تو میزاید و بس
1 جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما دردا که نیستت خبر از روزگار ما
2 در کار تو ز دست زمانه غمی شدم ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
1 رخ خوبت خدای میداند که اگر در جهان به کس ماند
2 ماه را بر بساط خوبی تو عقل بر هیچ گوشه ننشاند
1 عشق ترا خرد نباید شمرد عشق بزرگان نبود کار خرد
2 بار تو هرکس نتواند کشید خار تو هر پای نیارد سپرد