سحرگاهان که چون خورشید از هلالی جغتایی غزل 420

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

سحرگاهان که چون خورشید از منزل برون آیی

1 سحرگاهان که چون خورشید از منزل برون آیی به رخسار جهان‌افروز عالم را بیارایی

2 به رعنایی بِه از سروی، به زیبایی فزون از گل تعالی الله! چه لطفست این؟ به زیباییّ و رعنایی

3 مرا گویی که: جان بگذار و فرمایی که: دل خون کن به جان و دل مطیعم، هر چه گویی، هر چه فرمایی

4 مگر جانی، که هر جا آمدی ناگه برون رفتی؟ مگر عمری، که هر گه میروی دیگر نمی‌آیی؟

5 چه خوش باشد که اول بر من افتد گوشه چشمت! سحر چون نرگس زیبا ز خواب ناز بگشایی

6 دل از درد جدایی میکشد آهی و می‌گوید که: تنهایی عجب دردیست! داد از دست تنهایی!

7 هلالی آید و هر شام سوی منظرت بیند که شاید چون مه نو از کنار بام بنمایی

عکس نوشته
کامنت
comment