- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس حال شکستگان کمند بلا بپرس
2 وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را ما را که کشتهای بجدایی، جدا بپرس
3 حال شکستگان همه فی الجمله باز جوی چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس
4 خونم بریخت چشم تو گو از خدا بترس آخر چه کردهام ز برای خدا بپرس
5 خون میرود میان دل و چشم من بیا بنشین میان چشم و دل ماجرا بپرس
6 خواهی که روشنت شود احوال درد ما درگیر شمع را وز سر تا به پا بپرس
7 جانها به بوی وصل تو بر باد دادهایم گر نیست باورت ز نسیم صبا بپرس
8 کردم سوال دل ز خرد گفت ما از و بیگانهایم این سخن از آشنا بپرس
9 تو پادشاه حسنی و سلمان گدای توست ای پادشاه حسن ز حال گدا بپرس