1 عاشثی شمعا از آن رو چون منت چهرهای زردست و چشم اشک پاش
2 ورنهای عاشق چرا بی علتی هر شبی بیماری و صاحب فراش
3 عادتی داری که هر شب تا به تیغ سر نبرندت نیابی انتعاش
4 سرکشی در عشقبازی میکنی رو که بر عاشق حرام است این معاش
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست سرو را این حسن و زیبایی که قدت راست نیست
2 راستی را سرو بس رعناست اما این که باد در سر افکندست، یعنی با تو هم بالاست نیست
1 چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست
2 دیده را هر شب خیالت میشود مهمان، ولی دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست
1 از لب لعل توام، کار به کام است، امشب دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب
2 آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام که زمین را مه روی تو، تمام است، امشب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **