1 اشکم ز دو دیده تا به دریا برسد این نالهٔ من تا به ثریّا برسد
2 این گریه به خنده گردد و سوز به سور گر بار دگر عروهٔ وثقی برسد
1 می کن ستمی و هر چه بادا بادا کم گیر دمی و هر چه بادا بادا
2 از سود و زیانِ آنچ نامش عمر است ماییم و دمی و هرچ بادا بادا
1 در دیدهٔ هرک توتیای تو بود سلطان زمانه و گدای تو بود
2 البّته کمال هیچ کس را نرسد آنجا که جلال کبریای تو بود
1 ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش خود باش به هر درد دلی محرم خویش
2 تنها بنشین و خود همی خور غم خویش ور همدمت آرزو کند همدم خویش