- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زاهد چه بلائی تو که این رشته تسبیح از دست تو سوراخ به سوراخ گریزد
2 خلق ار همه دنبال تو افتند عجب نیست یک بره ندیدم که ز سلاخ گریزد
3 حرف از دهن تست کزین سان بجهد تیز یا تیز که از معده نفاخ گریزد
4 هر کو به تو همسایه شود در چمن خلد از جنت و از چشمه نضاخ گریزد
5 آنی تو که چون نظم دری خوانی و تازی نظم از سخن عمعق و شماخ گریزد
6 من از تو گریزانم ازیرا که روا نیست گر صاحب تقوی نه ز اوساخ گریزد
7 ورنه نتوان گفت که در جرگه شاهان شاهین ز حمامات و زافراخ گریزد
8 در مذهب من از سگ گر باشد کمتر شیری که چو گاوش بزند شاخ گریزد
9 مردی که زصد تیزی صمصام نترسد شاید که از یک ریزه صملاخ گریزد
10 آن غوک غدیرست که از روده بترسد وان موش بیابان که ز سلاخ گریزد
11 وان دل که زصد نرگس جماش نه لغزد باشد که ز یک ناکس جماخ گریزد
12 نبود عجب از مرد کشاور که به دی ماه از باغ برون آید و در کاخ گریزد
13 بس راکب و راجل که چو دی در رسد از دشت زی شهر به شملال و به شرواخ گریزد
14 بلبل که بود عاشق رخسار گل از گل در باغ شود زاغ چو گستاخ گریزد
15 سار است و چکاوک که ز بستان به زمستان هم چون ملخ از بدوی ملاخ گریزد
16 با این همه عبدی که به مولا بودش انس بالله که به صد ناله و صد آخ گریزد
17 برفاخته نسبت نه توان داد که آسان از جلوه گه سرو به جلواخ گریزد
18 مرغی که همه ساله خورد دانه ز یک تاک حاشا که ز عنقود وز شمراخ گریزد
19 چون باد خزان بار رزان جمله فرو ریخت آسیمه به هر لانه و هر لاخ گریزد
20 بی چاره چوزین باغ به در راه ندارد ناچار ازین شاخ به آن شاخ گریزد