چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد از عراقی غزل 81

چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد

1 چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد

2 فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست که در میانه یکی گرد برنمی‌خیزد

3 ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت جهان، اگر بتواند، دو اسبه بگریزد

4 فروغ عشق تو تا کی روان من سوزد فریب چشم تو تا چند خون من ریزد؟

5 مرنج، اگر به سر زلف تو در آویزم که غرقه هرچه ببیند درو بیاویزد

6 تو را، چنان که تویی، تا کسیت نشناسد رخ تو هر نفسی رنگ دیگر آمیزد

7 اگر چه خون عراقی بریزی از دیده به خاکپای تو کز عشق تو نپرهیزد

عکس نوشته
کامنت
comment