- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنین که غمزهٔ تو خون خلق میریزد عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد
2 فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست که در میانه یکی گرد برنمیخیزد
3 ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت جهان، اگر بتواند، دو اسبه بگریزد
4 فروغ عشق تو تا کی روان من سوزد فریب چشم تو تا چند خون من ریزد؟
5 مرنج، اگر به سر زلف تو در آویزم که غرقه هرچه ببیند درو بیاویزد
6 تو را، چنان که تویی، تا کسیت نشناسد رخ تو هر نفسی رنگ دیگر آمیزد
7 اگر چه خون عراقی بریزی از دیده به خاکپای تو کز عشق تو نپرهیزد