-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همین که چشم ز خوابِ خمار بر هم زد همه ولایتِ صبر و قرار بر هم زد
2 به یار گفتم بر هم مزن سرو کارم جزین حدیث نگفتم که یار بر هم زد
3 گر از سبک سری و بی دلی زدم درِ وصل هزار بن گهِ صبر انتظار بر هم زد
4 کجا رسم به کنار از میانِ او که خیال به موجِ عشق میان و کنار بر هم زد
5 به یک کرشمه که کرد از کرانۀ برقع همه نهانِ من و آشکار بر هم زد
6 به روزگارِ من والتقاتِ او هیهات هزار هم چو مرا روزگار بر هم زد
7 دمِ گریز و درِ توبه می زند اکنون چو روزگارِ نزاریِ زار بر هم زد