1 تا چون گلم آسایش دامن بودی دلتنگتر از غنچه بگلشن بودی
2 رفتی ز بر من و شکفتی اکنون من بیتو چنانم که تو با من بودی
1 ای باد بگو آن شه رعنا پسران را سر خیل بتان خسرو زرّینکمران را
2 ناخن زن داغ دل ارباب محبت صیقلگر آئینه صاحبنظران را
1 دل داد دامن از کف تا زلف یار خود را هم روز ما سیه کرد هم روزگار خود را
2 چون صید دیده صیاد گیرد دلم تپیدن هرجا که بینم از دور عاشق شکار خود را
1 جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است بلبلی از چمنی در قفسی افتاده است
2 باید افغان ز جفای تو و افغان کز ضعف کار ما خسته دلان با نفسی افتاده است