- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد به شوخی جاده را از آرمیدن باز می دارد
2 رهایی کی توان از پنجهٔ گیرای صیّادی؟ که تیغش خون ما را از چکیدن باز می دارد
3 گران افتاد از بس پلّهٔ تمکین، خرامش را دل بی طاقتم را از تپیدن باز می دارد
4 من دیدار بین با دورباش غمزه چون سازم؟ نگه را از سر مژگان رسیدن باز می دارد
5 ز هر سو بس که رنگ جلوه ریزد جذبهٔ لیلی دل وحشی صفت را از رمیدن باز می دارد
6 بنازم حیرت نظّارهٔ حسنی که اشکم را چو آب تیغ از مژگان چکیدن باز می دارد
7 به یکبار از دو عالم قطع دندان طمع کردن لب افسوسیان را ازگزیدن باز می دارد
8 لطافت بس که می جوشد ز پیکان خدنگ او دهان زخم دل را از مکیدن باز می دارد
9 ز بس غیرت گره گردیده در خاطر سپندم را نفس را از دل سوزان، کشیدن باز می دارد
10 حزین ، از غیرت عشقیم محو یوسفستانی که حیرت تیغ را ازکف بریدن باز می دارد