-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سخن عارف ستوده سیر چون به اینجا رسید پیش پسر
2 گفت کای فهم را مهیا تو عشق من بود ازین قبل با تو
3 رخت آیینه مصفا بود زان جمال ازل هویدا بود
4 چشم من بود بر جمال ازل چون در آیینه ات فتاد خلل
5 چشم ازان آینه فرو بستم پس زانوی خویش بنشستم
6 شاهد از آینه چو تابد رو به بود آینه سر زانو
7 آن که باشد ز زانو آینه اش حسن معنی شود معاینه اش