عارف چو جهان سرکش مغرور نگردد از سعیدا غزل 217

عارف چو جهان سرکش مغرور نگردد

1 عارف چو جهان سرکش مغرور نگردد شور است محیط آب گهر شور نگردد

2 حیف است به آن ظرف تنک باده که می را در ساغر گل نوشد و فغفور نگردد

3 خورشید کی و پرتو دیدار تو هیهات هر بی سر و پا لایق این نور نگردد

4 در باغچهٔ صبر گل بی جگری هاست زخمی که رسد بر دل و ناصور نگردد

5 منظور، قبول نظر اوست وگرنه هر کوه ز رفعت، جبل طور نگردد

6 خم خشت سر خود نکند تا سرمستی خاک قدم ریشهٔ انگور نگردد

7 پیوسته چنان دل که به صد آب، می ناب همچون شکر از لعل لبش دور نگردد

8 دل چون گرد از باده علاجش می ناب است بی نشئهٔ غم غمزه مسرور نگردد

9 دل را صفت کینه میاموز سعیدا کاین شان عسل خانهٔ زنبور نگردد

عکس نوشته
کامنت
comment